ایران سلام

باید فکری به حال اهلی کردن آدمها بکنیم. اهلی کردن یعنی ایجاد علاقه کردن و این تنها راه رسیدن به خداست ...

ایران سلام

باید فکری به حال اهلی کردن آدمها بکنیم. اهلی کردن یعنی ایجاد علاقه کردن و این تنها راه رسیدن به خداست ...

لطفا به کسی برنخورد، فقط لحظه ای بیندیشیم...!

این خودرأیی ها و تابع محض امر ولی نبودن ها، گاه این صحابی پر سابقه رسول خدا را به افراط و گاه به تفریط کشاند و در پایان، سبب شد تا در سن 93 سالگی و آنگاه که دیگر کار از کار گذشته بود، به اشتباهات خود پی برده و به خونخواهی حضرت اباعبدالله (ع) قیام کند، به این امید که توبه خالصانه و خونش بتواند سهل انگاری ها و ولایت ناپذیری هایش را شفاعتی باشد... 

برای جامعه و حکومت ایران که داعیه اسلامی بودن دارد، مرور رویدادهایی که در صدر اسلام رخ داده است، می تواند درس عبرتی باشد تا از وقوع حوادث مشابه آن در زمان حاضر و آینده جلوگیری کند.

به گزارش «تابناک»، از جمله شخصیت هایی که به بهانه پخش سریال تحسین برانگیز «مختارنامه» جا دارد که به او توجه بیشتری شود، «سلیمان بن صرد خزائی» است؛ کسی که هرچند پس از قیام امام حسین (ع) در زمره توابین قرار گرفت و اتفاقا با اخلاصی مثال زدنی تلاش کرد به جبران گذشته بپردازد، اما با این حال پیشی گرفتن وی از امام زمان خویش و گاهی عقب ماندن از او، وی را دچار تردیدهایی کرد که باعث شد با وجود سابقه بسیار در رکاب پیامبر اعظم(ص)، وی هیچ گاه نتواند در قامت افرادی چون ابوذر، مقداد، عمار، هانی، حبیب و دیگرانی از این دست ظاهر شود.

بنا بر نقل تاریخ، سلیمان در جنگ جمل به بهانه اینکه دوستانی در جبهه جملیون داشت از جنگ کناره گرفت، کناره گرفتنی که باعث رنجش امیرالمومنین(ع) شد و این در حالی بود که علی(ع) انتظارات بالاتری از سلیمان ـ که در زمره نخبگان بود ـ داشت ولی او از امام زمان خود عقب افتاد و فاصله گرفت.
 
او در ماجرای صلح امام حسن (ع) اما از امام زمان خویش پیشی گرفت و با وجود نظر قطعی و مسلم امام بر صلح با معاویه ملعون، به دلیل مصالح اسلام و جامعه اسلامی، همواره بر طبل جنگیدن کوبید.

این صحابی با سابقه پیامبر اسلام (ص) با مرگ معاویه و روی کار آمدن یزید ملعون، از جمله پیشگامان نامه نگاری کوفیان به امام حسین(ع) بود، ولی این بار هم به بهانه اینکه هنوز تکلیفی بر جهاد علیه عبیدالله بن زیاد ندارد حرف فرستاده امام ـ حضرت مسلم بن عقیل ـ را زمین گذاشت و چنانکه در تاریخ نقل است، با تفسیری شخصی و با اتکای به نفوذش، بخشی از امضاکنندگان نامه را از رفتن به کربلا واداشت تا دست آخر با پشیمانی و حسرتی جاودانه توبه کند و به خونخواهی حسینی برخیزد که خود از یاریش کنار کشیده بود.

بنا بر آنچه گفته شد، این خودرأیی ها و پیرو محض امر ولی نبودن ها، گاه این صحابی پر سابقه رسول خدا را به افراط و گاه به تفریط کشاند و سرانجام، سبب شد تا در سن 93 سالگی و آنگاه که دیگر کار از کار گذشته بود به اشتباهات خود پی برده و به خونخواهی حضرت اباعبدالله (ع) قیام کند؛ به این امید که توبه خالصانه و خونش بتواند سهل انگاری ها و ولایت ناپذیری هایش را شفاعتی باشد. 

بنابراین، آنچه را در جامعه و نظام حاکم بر ایران اسلامی اتفاق می افتد، شاید بتوان با توجه به حوادث تاریخی فوق بررسی تطبیقی نمود و هر شخص یا هر جریانی، بدون اینکه بخواهد موضعی بگیرد، با اندکی درنگ تنها به این بیندیشد که در این داستان تکرار شدنی تاریخ در کجای معادله قرار دارد؟

امروز هم در این برهه از تاریخ، اتقاقا از یک سو گروهی بر ولی فقیه زمان که حکم نایب عام امام زمان(عج) را دارد پیشی می گیرند و آنقدر هم پیش می روند که گویی این ولی فقیه است که باید دنبال آنان برود و سخنان آنان را تأیید کند؛ هر جا عقیده، سخن و مشی رهبری ـ یا جایگاه های حقوقی منصوب وی ـ را موافق نظرات خویش بیابند آن را با جدیت رسانه ای پمپاژ خبری می کنند و زمانی که مخالف نظراتشان باشد، با تأویل ها و تفاسیر گوناگون، قایل به حکم خود می شوند و از کنار آن می گذرند و صد البته همچنان خود را پیرو ولی می دانند و می خوانند و هر مخالف خود را نه تنها به شمار نیاورده که با چوب ضدیت می رانند!

از دیگر سو، اما عده دیگری هم از ولی فقیه عقب می مانند و هر آنچه را او می گوید ـ با استنباط نادرست شخصی یا لجاجت، یا حرص مقام و یا... ـ فرو می گذارند و به راه خود می روند و هر چه ولی از رفتاری بازشان می دارد، آنان با جدیت بیشتری بر آن اصرار می ورزند و کیست که به حکم عقل به این باور نرسد که نتیجه رفتار این هر دو گروه یک روز فرق شکافته علی(ع) بود در مسجد کوفه، یک روز جگر پاره پاره حسن(ع) در مدینه، روزی هم سر اباعبدالله الحسین(ع) بر فراز نیزه در بیابان کربلا و امروز... .

و این در حالی است که ولی فقیه و رهبر حکومت اسلامی در ساختار جمهوری اسلامی، هرگز نه شرع را فرو می گذارد و نه مصلحت مردم و حکومت را. پس اگر کسانی معتقد به زندگی ایمانی بوده و به دنبال رستگاری دنیوی و اخروی هستند، لازم است مراقب باشند که نه پیش از رهبر حرکت کنند و نه از او جا بمانند.

اللهم اجعل عاقبة امورنا خیراًو...

نظرات 1 + ارسال نظر
فریبرز دوشنبه 30 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 11:55

این مقاله و بسیاری از ادعاهایی که طرفداران ولایت فقیه انجام می دهند از مغالطه زیر رنج می برند:

گزاره اول: در باز است.
گزاره دوم: باز پرنده است.
نتیجه: در پرنده است.

واضح است که هر دو گزاره درست هستند ولی از آنجایی که "باز" گزاره اول با "باز" گزاره دوم یکسان نیست چنین نتیجه گیری مضحک شده است.

در مورد بحث ولایت فقیه و لزوم پیروی از او هم مغالطه بدین صورت است:

گزاره اول: ولی فقیه نائب امام زمان است.
گزاره دوم: هر کس نائب امام زمان باشد را باید پیروی نمود.

فارغ از اشکالاتی که به هر دو گزاره وارد است فرض می کنیم هر دو گزاره به تنهایی درست باشند. در اینجا اگر به مثل در باز است و باز پرنده است نگاه کنید متوجه می شوید که در اینجا "باز" همان بحث "نیابت امام زمان بودن" است. به عبارتی جنس این دو نیابت تفاوت ماهوی و اساسی دارد که این نتیجه گیری را مثل نتیجه گیری در پرنده است مضحک می کند.

ولی تفاوت در کجاست؟

اساسا ولایت به معنای اصیلش مختص به خداست و اعتقاد به اینکه اراده ای خارج از قدرت خداوند بر امور این دنیا تصمیم می گیرد به معنای "شرک" و شریک قائل شدن در قدرت خداوند است. با این حال همان طور که اوامر یک فرمانده قابل اجراست اوامری که یک پیک به طور مستقیم از طرف فرمانده آورده است نیز در حکم فرمان فرمانده است. یعنی اگر پیکی نوشته ای یا نامه ای داشته باشد که ممهور به حکم فرمانده باشد همه سربازان ملزم به رعایت آن هستند. اما اگر پیک از طرف خودش بگوید من طبق شناختی که از فرمانده دارم اینطور برداشت می کنم که خواست ایشان این بوده که فلان کار انجام شود چنین حکمی دیگر از سوی سربازان لازم الاجر نیست و به برداشت شخصی آنان و به میزان متقاعد شدن آنان بستگی خواهد داشت. پیامبر در واقع همان پیکی است که می گوید من از طرف فرمانده (خدا) حکمی آورده ام و مهر تایید آن معجزه هایی است که پیامبران انجام داده اند تا پیک بودن خود را به اثبات برسانند در غیاب چنین معجزه ای هر کسی می تواند ادعا کند از طرف خدا حکمی آورده است. از این جهت چون پیامبران مستقیما از طرف خدا وحی دریافت می کرده اند و حکم آنها در واقع حکم خود آنها نبوده است ولایت پیامبر در راستای همان ولایت خدا بوده است وگرنه شخص پیامبر به خودی خود ولایتی بر کسی ندارد. در قرآن هم گفته شده که پیامبر می گوید انا بشر مثلکم یعنی من هم یک آدم هستم مثل خود شما فرق من در این است که به من وحی می شود و چون این وحی از طرف خداست اگر شما خدا (فرمانده) را قبول دارید حکمش را هم باید بپذیرید برای اثباتش هم یک عصایی چیزی می انداخته اند که به منزله مهر آن حکم باشد. در اینجا رابطه کاملا از بالا به پایین می باشد یعنی خود خدا (فرمانده) شخصا پیکی را انتخاب می کند و حکم هایش را به دست او می دهد حال آنکه در مورد ولی فقیه چنین انتخاب از بالا به پایینی انجام نشده است یعنی هر چند طرفداران ولایت فقیه اصطلاح نایب را به کار می برند ولی خود نیز می دانند که این کلمه به معنای آن نیست که خود خدا یا پیامبر یا امام شخصا چنین انتخابی کرده اند چرا که چنین ادعایی باید همراه با "معجزه" باشد که مهر چنین ادعا و حکمی است. در اینجا ولی فقیه برعکس فرستادگان خدا که از بالا به پایین تعیین می شوند از پایین به بالا تعیین می شود یعنی عده ای از مردم می آیند به طور مستقیم یا غیر مستقیم (از راه یک سری نماینده) ولی فقیه را انتخاب می کنند چنین انتخابی در واقع بیشتر از آنکه معنای ولایت بدهد معنای وکالت می دهد و چنین ولایت یا وکالت یا هر آنچه اسمش را می خواهید بگذارید "اعتباری" و اعتبار آن هم از سوی مردم تعیین شده است. این مثل این است که شما با دستان خودتان گلی را به شکل یک مجسمه در بیاورید و بعد بگویید این خداست و از طرف خدا حکم آورده پس باید او را پرستید.

خلاصه آنکه نیابت پیامبران (و با برخی تصامح ها امامان) از نوع مستقیم و از بالا به پایین می باشد و چون آنها از خودشان حرفی نمی زده اند بلکه وحی دریافت می کرده اند ولایتشان همان ولایت خدا بوده است. ولی در مورد ولی فقیه چون انتخاب از پایین به بالا بوده است این نوع قدرت اعتباری و نقش وکالتی دارد و یک وکیل هیچوقت بر موکل بالغ و دانایش قیومیت و ولایت ندارد و اگ هم که وکیلش نابالغ و نادان باشد که حق برگزیدن چنین وکیلی را نداشته است. اعتقاد به ولایت چنین وکیلی آن هم از سوی امام زمان (که به طور ضمنی در فقه شیعه آن را برابر با ولایت پیامبر و خدا می دانند و روی تریبون نماز جمعه هم نصب می شود) در واقع و صد در صد شرک محض است.

البته در طول تاریخ افراد زیادی مثل فرعون ها بوده اند که خود را نایب خدا و حتی خود خدا می دانسته اند. فرعون معروف مصر که نام خودش را "توت آنخ آمون" گذاشته بود مثالی بر این مدعاست (توت انخ به معنای Living image و آمون به معنای God می باشد که در مجموع به معنای Living image of God یا همان تصویر زنده خدا بر زمین می باشد). حالا این توت آنخ آمون ها فقط در دوره های مختلف تاریخ و برای تحمیق بشر از اسامی مشابه زیادی استفاده کرده اند و عده ای هم دنباله رو آنها بوده اند و به نام خدا چه دستورات و فرامینی را که اجرا نکرده اند. حال آنکه خداوند به بشر قدرت تفکر و تعقل داده و گفته خودتان مسوولیت کارهایتان را بپذیرید چون گناه هیچ کس را به پای شما نخواهند نوشت و گناه شما را هم به پای هیچ کس نخواهند نوشت...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد